فرض کنید بیماری به پزشک مراجعه می کند و پزشک پس از معاینه می گوید به احتمال هشتاد درصد، بیماری A را داری اما ممکن است بیماری B یا C هم باشدالبته ها! نشانه های اندکی از انها نیز به علائمت تشابه دارد،یک آزمایش گران قیمتی وجود دارد که اگر آن را بدهی معلوم می شود که بیماری B یا C را داری ، البته این آزمایش کمکی به تشخیص و اظمینان از بیماری A نمی کند! درمان این بیماری ها نیز با یکدیگر متفاوت است و به یکدیگر کمکی نمی کنند. نظرت چیست؟ آزمایش را بنویسیم یا نه ؟ بنظر شما بهتر است بیمار چه کار کند؟ آزمایش گران قیمت را بدهد با خیر؟ پژوهش مشابهی در سال 1988 انجام شده است که می گوید هشتاد درصد افراد می گویند بهتر است این بیمار آزمایش را بدهد هرچند خیلی گران باشد و بی فایده! چرا؟
نگاه تحلیلی، چرا چنین چیزی رخ می دهد
خطای شناختی به نام خظای اطلاعات وجود دارد که علت این انتخاب است. اسن خطامی گوید هر چه اطلاعات بیشتر بهتر! هر چند ممکن است این اطلاعات بی ربط بوده و به تصمیم ما کمکی نکند.داشتن اطلاعات بیشتر به طور کلی امر مثبتی است اما از آنجا که همه ی ما منابع محدودی داریم، طبیعتا بهتر است آنها را برای رسیدن به اهدافمان خرج کنیم، شاید یکی از ریشه های این خطا، انقجار اطلاعات باشد. انبوهی از اطلاعات هرروز تولید می شود و این باعث می شود که در معرض انواع اطلاعات قرار بگیریم و فکر کنیم که برای تصمیم گیری باید به همه ی آنها اشراف داشته باشیم. یکی دیگر از دلایل ، شاید نداشتن اهداف روشن و مشخص باشد.مدیری که نداند مساله دقیق چیست، همکارانش را دنبال نخود سیاه می فرستد! کارمندانش اطلاعاتی می آورند که تاثیری روی تصمیم گیری و پاسخ به پرسش اصلی ندارد، یا مثلا لیست خرید مشخص و نوشته شده ای نداریم و وارد یک فروشگاه می شویم، اطلاعات بسیاری درمورد چیز هایی که اصلا بدنبالش نبودیم بدست می آوریم همه جای آن پر است از علائم حراج و تخفیفو قیمت های استثنایی! طبیعتا بسیار وسوسه انگیز است و نتیجه اش می شود اینکه با کیسه های خرید اضافی که نیازی به آنها نداشتیم و جیب مان را خالی کرده اند از فزوشگاه خارج می شویم.
راهکار چیست؟ شناخت مسئله اصلی
چه می شود کرد؟ متاسفانه مبارزه با این خطا، کار دشواری است. چرا که به عقیده ی اغلب افراد هر چه اطلاعاتبیشتر،تصمیم گیری بهتر! به همین خاطر است که زیاد شنیده می شود:خالا آن گزارش را هم بفرست شاید کمک کند! اما با همه این اوصاف تمرین این چند نکته خالی ازلطف نیست.
- تیپ شخصتی خود رابشناسیم! برخی از افراد ذاتا شهودی تصمیم می گیرند و برخی بر اساس واقعیات و اعدا و ارقام. حالا افرد دسته دوم خود به دو دسته تقسیم می شوند.آنهایی که زیاد تردید می کنند و خیلی سخت تصمیم گیری می کنند.، آنهایی که راحت تصمیم گیری می کنند. اگر ازدسته کسانی هستیم که مبنی برواقعایت تصمیم گیری می کنیم و سخت به تصمیم می رسیم بدانید که عطش ما برای دریافت اطلاعات ، نه برای تصمیم گیری بهتر، که ناشی از تیپ شخصیتی مان است و ریشه روانشناسانه دارد.
- پرسش و مسئله اصلی خود را شفاف کنیم! اگر مساله ما روشن باشد، آنگاه می توانیم که چه اطلاعاتی واقعا مارا به تصمیم بهتر می رساند و چه اطلاعاتی صرفا ناشی ازسندروم عطش کاذب است.
- یک مرز نخود سیاه تعریف کنیم! در زمان جمع آوری اطلاعات هر از چند گاهی از خود بپرسیم نکند از اینجا به بعد دارم ئنبال نخود سیاه می گردم ! فراموش نکنیم جمع آوری اطلاعات برای تصمیم گیری ، امری الزامی است، اما از زمانی به بعد دیگر فایده اقتصادی ندارد، یعنی منافعش کمتر از هزینه هایش می شود.
- نکته آخر اینکه قبول کنیم دنیا هیچ گاه خالی از عدم قطعیت و نا شناخته ها نیست. هیچکس نمی تواند به قطعیت صد در صد برسد. خداوند توصبه کرده است که بعد از جمع آوری اطلاعات ازطریق اخذ مشورت از دیگران و رسیدن به جمع بندی به او توکل کرده و نتیجه کار به او سپرده شود. ترکیبی زیبا از خرد شخصی و جمعی ازیک سو و اکا به قدرتی برتر از دیگر سو!