چرا به داستان های کوچولو اعتیاد داریم؟
به یک مهمانی خانوادگی دعوت هستید. امشب نقشه کشیده اید که در حاشیه ی مهمانی از دختر دایی تان یک خواستگاری اولیه کنید ( مادرتان با داییتان یک طرح بحث اولیه کند). به میهمانی می روید. هرچه منتظر می مانید نه از دختردایی خبری هست و نه از دایی محترم! یک نفر به شما می گوید که صاحب خانه آنها را یک شب جداگانه دعوت کرده است، چون می خواهد در آن شب دختر دایی مورد نظر شما را برای پسرش که هم سن شماست و تازه بعد از فارغ التحصیلی از سربازی نیز بازگشته و سرکار رفته خواستگاری کند. وقتی هم که با دایی تان تماس می گیرید، وی میگوید امشب نمی تواند بیاید و قرار است یک شب دیگر مهمان آنان شود! دنیا پیش چشمان شما سیاه می شود و تا روز ها حال و روزتان را نمی فهمید! حال واقعیت چه بود؟ واقعیت این بود که پسر صاحب خانه روحش هم از چنین چیزی خبر نداشت و دایی شما نیز اصولا به مسافرت رفته بود و به همین خاطر به صاحب خانه یک قول روی هوا داده یود که بعد از بازگشت ، یک شب دیگر، دیداری باهم داشته باشند. اما چرا آنقدر زود آن داستان باورمان شد؟ مثال دیگری را باهم مرور کنیم. قیمت ارز ناگهان بالا می رود و توجه همه به آن جلب می شود. در ضمن هیچ کس هم ازبانک مرکزی و دیگر نهادها، توضیحی در مورد افزایش نرخ ارز نمی دهد. همه سردرگم هستند. در چنین شرایطی یک عده این توضیخ را می دهند که آخر سال است، دولت بودجه کم آورده و بنابراین مجبور شده که ارز را بالا ببرد تا بتواند پولی دربیاورد و بتواند حقوق های آخر سال را بدهد. یک داستان زیبا و جمع و جور! اما واقعیت چه بوده است؟ واقعیت کمی پیچیده تر از داستان ساده بالااست. بخشی از واقعیت این است که وضعیت عموم ارزهای دنیا در مقابل دلار همین بوده است.( اطلاعاتی که ما حوصله نداریم با بررسی و تحقیق بدست آوریم) و کلی دینامیک دیگر که ذهن داستان دوست ما حوصله آن را ندارد.
نگاه تحلیلی : چرا چنین جیزی رخ می دهد؟
ما تمایل وحشتناک و اشتیاق خاصی به داستان های جمع و جور و نقلی داریم. ما نمی توانیم ابهام را تحمل کنیم، بنابراین وقتی که وقایع ناشناخته رخ می دهد به سرعت به هرچیزی که بتواند آن رخداد را برای ما تفسیر کند و به هم بچسباند، چنگ می اندازیم. ما از کودکی عادت داشته ایم به داستان، وقتی هم که بزرگ می شویم این پذیرش داستان همچنان ادامه پیدا می کند. تحقیقات متعدد نشان داده است ما بین داستان هایی که وقایع و نشانه هارا بهم می چسبانند و شواهد و مدارک آماری ، به آن داستان ها بیشتر گرایش داریم. به عبارت دیگر ، ما داستان را به آمار و اطلاعات دقیق ترجیح می دهیم. چرا؟ یکی از دلایل این پدیده را خطایی بنام خطای عطف یا مغالطه عطف منطقی ذکر می کنند که به مسئله لیندا نیز مشهور است. وقتی شرایط خاصی را متحمل تر از یک وضعیت کلی در نظر می گیریم، دچار خطای عطف می شویم.هر چقدر جزئیات یک موضوع یا پدیده زیاد شود، اتفاق یا وقوع همزمان همه موارد را متحمل تر از آمار دقیق در نظر می گیریم، ترجیح میدهیم و حتی با ور می کنیم. ما هر روز دچار این خطا می شویم. داستان ها پر از مواردی هستند که بهم مرتبط می شوند و برای ما احتمال وقوعشان همینطور بالا و بالاتر می رود در حالی که واقعیت کاملا برعکس است. وقتی کتاب داستانی 300 صفحه ای می خوانیم، پذیرفتن عدم وجود نقش اول داستان، برای ما خیلی دشوار است. مشهور ترین مثال منقول این خطا مسئاله لیندا است. لیندا دختری 31 ساله، مجرد و خوش برخورد است. در رشته ی فلسفه تحصیل کرده و در دوران دانشجویی ، برای رفع تبعیض و ایجاد عدالت اجتماعی فعالیت های زیادی داشته است. برای مثال در تظاهرات ضد هسته ای ( بمب هسته ای) نیز شرکت کرده است. حال بنظر شما کدام گزاره محتمل تر است؟ الف) لیندا کارمند بانک است. ب) لیندا یک کارمند بانک و یک فعال حقوق زنان است. اغلب افراد گزینه ب را انتخاب می کنند. در حالی که احتمال وقوع همزمان دو گزاره کمتر از احتمال وقوع یک گزاره تنهای گزینه الف است! و این می شود که داستان ها را بر آمار دقیق ترجیح می دهیم، خطایی بنام خطای عطف یا مغالطه ی عطف منطقی!
راهکار چیست؟ جداسازی داستان از جذابیت!
این خطا هم خوب است هم بد! هم می تواند مفید باشد و هم مضر مثل خیلی از پدیده های دیگر حداقل یک نکته برای دوری جستن از معایبش تمرین کنیم و یک نکته برای استفاده از مزیتش! برای اینکه دقیق تر و بهتر قضاوت کنیم و کمتر دچار این خطا شویم تنها یک سوال ساده از خود بپرسیم. این داستانی که وی می گوید، فارغ از اینکه یک روایت جذاب است و آسمان و ریسمان را به می بافد، آیا شواهد آماری و اسناد کافی هم دارد؟ یا صرفا توانمندی وی در کنار هم گذاشتن چند تکه پازل است که بخوبی کنار هم چفت شده اند؟
و اما برای استفاده مفید از این خطا ، برای نفوذ کلام و موفقیت در بیان آنچه واقعیت دارد، سعی کنیم واقعیت های خود را در قالب یک داستان یا یک تجربه از زندگی بیان کنیم. مثلا بجای صرف تاکید بر رضایت 95% مشتریان یک تجربه موفق از کاربرد شامپوی خود برای مشتریان بیان کنیم.